فهرست مطالب
وقتی قصد داشتم طلاق بگیرم، هرگز فکر نمی کردم که جملاتی مانند "اوه نه، اشتباه کردم و می خواهم او را برگردانم". یا به دوستانم بگویم که از طلاق شوهرم پشیمانم و دلم برای او تنگ شده است. ازدواج سختی بود، و وقتی آن خانه را ترک کردم، نفس راحتی کشیدم که بالاخره داشتم آن فصل افتضاح زندگی ام را می بستم.
اما اوضاع مدتی بعد تغییر کرد و من متوقف شدم. احساس شبیه خودم من متوجه شدم که زندگی در کنار شوهرم واقعاً زیباتر بود و به شدت دلتنگ او شدم.
درخواست طلاق دادم و اکنون پشیمانم
بنابراین این داستان من از همان ابتدا است. قبل از اینکه افکار "من می خواهم شوهرم را برگردانم" در ذهنم بچرخند، متقاعد شدم که می خواهم در زندگی مجرد باشم. آن موقع همه چیز در ذهن من خیلی واضح به نظر می رسید، اما زندگی برنامه های دیگری برای من داشت.
با شماره گیری داستان به قبل از طلاق، مانند هر روز دیگری، در اصلی را پشت سرش کوبید و راهی محل کار شد، اما امروز برنامه های متفاوتی داشتم من به اندازه کافی او را خورده بودم، یا بهتر است بگوییم که ما به اندازه کافی از همدیگر داشتیم. یک روز دیگر با هم، و هر دو یا حداقل یکی از ما به طور کامل آن را از دست می دادیم.
بدون تاخیر بیشتر، با مادرش تماس گرفتم تا به او اطلاع دهم که کارم با پسرش تمام شده و فوراً می روم. در عرض یک ساعت وارد هتلی در نزدیکی خانه ما شده بودم. سپس با پدر و مادرم تماس گرفتم و تصمیمم را به آنها گفتم.
منبازگشت به خانه به خانه پدر و مادرم در پورتلند، اورگان. میدانستم بعد از مدتها زندگی در سیاتل، زندگی اینجا آسان نخواهد بود. وقتی خواهرزاده های کوچکم از من استقبال کردند، نفس راحتی کشید! احساس خوبی داشتم که دوباره به آن خانه پر سر و صدا برگشتم.
از طلاق شوهرم پشیمانم
پدر و مادر، خواهر و پسر عموی من بدون استثنا ساکت بودند، هیچ سوالی پرسیده نشد. آنها مردم من هستند و می دانستند که من ذهن خودم را دارم. اما تماسهای مادرشوهر سختگیرم تقریباً هر روز سرازیر میشد تا اینکه به این فکر افتاد که پسرش از همسرش جدا شده است.
همچنین ببینید: 11 راه برای متوقف کردن وسواس نسبت به دیگراندو ماه بدون هیچ صحبتی بین ما گذشت. دوستان مشترک ما را در مورد یکدیگر به روز نگه می داشتند، اما من خیلی علاقه مند نبودم، چه رسد به اینکه فکر کنم "من می خواهم او را برگردانم". در آن زمان غیرممکن به نظر می رسید.
وضعیت، وضعیت روحی، مدل مو و سبک لباس پوشیدن من تغییر کرده بود، اما چیزی که تغییر نکرده بود این بود که با او تمام شده بودم.
ترک شوهرم یک اشتباه بود
وقتی او را در فیس بوک دیدم که با خانواده اش در حال لذت بردن از تعطیلات در جامائیکا است، از فرصت استفاده کردم و در غیاب او از سیاتل، به خانه قدیمی خود برگشتم و تمام وسایلم را جمع کردم. وقتی کلید خانه سابقم را چرخاندم، در کمال تعجب، بی حس شدم.
اتاق خواب مهمان اکنون اتاق خواب او بود، اتاق اصلی قفل شده بود و اصلاً چیزی جابجا نشده بود. لایههای گرد و غبار در سرتاسر ما، گویای روابط متلاشی و متزلزل ما بود. منحدس بزنید شخصی سازی یک خانه جدید قرار بود شروعی تازه به هر دوی ما بدهد.
در حال حاضر طلاق اجتناب ناپذیر بود. من آن را بایگانی کردم و آشکارا دو طرفه بود. از مکالمات از طریق ایمیل اجتناب نشد. تاریخ برای اولین جلسه تعیین شده بود، و من مشتاقانه منتظر آزادی بودم.
من می خواهم او را برگردانم
به موقع به دادگاه رسیدم و ابتدا از من خواسته شد تا امضا کنم، اما نتوانستم او را جایی ببینم. فهمیدم که او خیلی زودتر از زمان رسیده بود و بیرون منتظر بود. احساس آرامش کردم؛ سعادت به دست آوردن آزادی بود یا دیدن او پس از چهار ماه طولانی؟ این دوراهی زمانی برطرف شد که متوجه شدم قبلا دادخواست طلاق خود را امضا کرده ام. بله، روز من بود، اولین قدم برای رهایی من از مردی که از آن متنفر بودم.
همچنین ببینید: 15 نشانه واضح که او شما را بیشتر از آنچه فکر می کنید دوست داردهمانطور که سرم را برگرداندم، او با شلوار جین مورد علاقه اش و پیراهنی که همیشه دوستش داشت، ایستاد. از گوشه چشمم دیدم امضای خط خورده اش را می کند. و در آن لحظه ناگهان گریه ام گرفت. اما چرا؟ این چیزی بود که منتظرش بودم و داشت اتفاق می افتاد. داشتم آزادیمو میگرفتم اما من مثل یک کودک نوپا بعد از از دست دادن اسباب بازی مورد علاقه اش گریه می کردم.
او مرا تا جایی که می توانست در آغوش خود گرفت و زمزمه کرد: "عزیزم، تو عشق من هستی و همیشه همینطور خواهی ماند، اما اگر حضور من تو را آزار می دهد، من از دست دادن تو را به عنوان سرنوشتم بپذیر.
من او را می خواهم اما به هم ریختم
می توانستم اشک های گرم را روی گردن برهنه ام احساس کنم. خیلی زود مرا رها کرد و به من نگاه کردبا لبخند عفونی اش او به من اطمینان داد که دیگر هرگز من را آزار نخواهد داد یا سر راهم قرار نخواهد گرفت. اما می دانستم که می خواهم او را برای همیشه به زندگی ام بازگردانم. می دانستم که ترک شوهرم یک اشتباه است.
لجبازی من ذوب شد، در حالی که قلبم مثل همیشه او بود. میخ روی کیک زمانی بود که با لحن معمولی مردانهاش گفت: «در غیاب تو عاقلتر شدم، اما باهوشتر نشدم، هنوز به یاد دارم که به من یاد دادی چگونه اولین ایمیلم را در دانشگاه بنویسم و هر بار که تایپ میکردم. یکی، من دلم برایت تنگ شده بود، مربی من.» کلی خندیدیم. آن موقع بود که فهمیدم چقدر دلم می خواهد او را برگردانم، اما به هم ریخته بودم.